بیـــ قــافـیــه هـای بـا مخــاطـبــ مـن

با دیدنت زبان دلم بند آمدست شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین

کاشـــ مردهــا همــ ...

کاشـــ مردهــا همــ پردهــ بکارتــــ داشتند

آنوقتــــ میدیدیمــــ ...

نجابتـــ چگونهــــ تعریفــــ میشد!!!

[ 10 / 12 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

کاش می شد به سادگی یک سلام تمام نبودنت را از یاد ببرم و پاک کنم این همه دلتنگی را از لوح فرسوده ی دل

کاش می توانستم با یک سلام ساده در آغاز این نامه ها خط کشم بر هرچه فاصله هست از دستان من تا لمس بودنت

می بینی؟ دیگر حتی سلام هم برای من که دور از تو مانده ام واژه ی دلنشینی نیست … چرا که با هر درود به یاد می آورم که روزی تورا بدرود گفته ام و غرق می شوم در آرزوی شیرین آن ساعت که تا نهایت هستی عشق، کنارم باشی و هیچ گاه نیازمند سلامی دوباره نشویم

با این همه اگر سلام را کنار بگذارم، در سطرهای نامه هایم چه بنویسم من که می ترسم از رسیدن به واژه ی خداحافظ ؟؟!

این روزهای بودن و نبودنت، چیزی در سینه ام عجیب دلتنگ تو می شود و گاه میان لحظه هایی که مانده در سکوت یک بغض، به نفس نفس می افتد از اضطراب عشق و آنقدر بی قرار و آشفته می تپد که احساس می کنم در این جسم، دیگر جایی برای این همه احساس نیست

می بینی مرا که چگونه با حال و روزی پریشان تر از مجنون و چشمانی لبریز عشق که جهانی را به نظاره می نشاند، رسوای آدم شده ام و ستوده ی عالم؟!

عالمی که بر پایه ی عشق تکیه کرده و می داند که بود و نبود عشق یعنی بود و نبود او

… و اما اعتراضی نیست بر آدمیان؛ این فرزندان فراموشکار که از آن همه عشق تنها نامی را یدک می کشند که برایشان شبیه ” نمی دانم” معنا می شود

اگر خوب گوش دهی می شنوی که حکایت شیفتگی ام هرشب میان ستارگان این سو و آنسو سرک می کشد و آسمانت را سرشار می کند از تلألؤ عشق

و با این همه هنوز نامت را با واژه های سکوتم نجوا می کنم مبادا که به گوش شیطان برسد و آتش کینه اش میان قلب من و تو جدایی بیاندازد

اما تو …. یادت نرود در جواب فریادهای بی صدایم لبخند بزنی!

خوب من ، باز هم بخند . بخند تا صدای شیون شیطان ، خدا را هم به خنده بیاندازد و آنوقت در سایه ی تبسمش لحظه هایمان را نقشی از عشق و ایمانی ابدی بزنیم

حالا بگذار همین جا که هنوز لبخند برلب داری نامه ام را پایان برم تا شادی ات در قاب لحظه هایم همیشگی شود

اما اگر باز هم دلتنگ حرفهایم شدی، چشمانت را ببند و سرت را بگذار بر شانه هایی که اینجا دور از تو مانده اند و خوب خوب گوش بسپار بر من، که تا هر کجا که بخواهی با تو از عشق سخن خواهم گفت.

نه ! خداحافظ نمی گویم … من هنوز برایت از جنون قصه ها دارم …

دستانم را رها مکن … که دیوانه ها پایان نمی شناسند.

 

[ 10 / 12 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

کاش میشد ...

کاش میشد دست اتفاق را بگیرم تا نیفته

[ 10 / 12 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

کاش یـــــــــادت نرود.......

کاش یـــــــــادت نرود.......


روی آن نقطـــــه ی پر رنگ بزرگ


بین بی باوری آدمــــها


یک نفر میخواهد ......


که تو خنـــــدان باشی


نکند کنج هیاهوی زمــــان


بروم از یــــــــادت …

[ 10 / 12 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

کاش جای پاییز ...

کاش
جای پاییز
تو با مهر می‌آمدی ....

[ 10 / 12 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]